Ad

یادداشت محمد قوچانی درباره ابراهیم حاتمی کیا

بیش از عقل معاش، عقل معاد دارد

سیاست را می‌فهمد اما سیاست را دوست ندارد

تریبون هنر _ محمد قوچانی: ابراهیم حاتمی‌کیا مثل هر ایرانی دیگری این روزها با این پرسش روبه‌رو است که اصلاح‌طلب است یا اصولگرا؟ میانه‌رو است یا تندرو؟ با اپوزیسیون یا از حاکمیت؟ مدافع دولت است یا منتقد آن؟

این پرسش‌ها البته در میان عامه مردم خریداری ندارد. به جز نهایتا (احتمالا) ۲۵ درصد ملت ایران که اصلاح‌طلبان یا اصولگرایان حرفه‌ای و عقیدتی هستند. بخش عمده‌ای از مردم اگر معترض یا منفعل نباشند به طیف خاکستری جامعه تعلق دارند که شب انتخابات یا پای صندوق رأی جناح خود را انتخاب می‌کنند و متأسفانه در فضای پس از انتخابات اخیر و در این چند ماه تحت تأثیر برخی مخالفان حرفه‌ای نظام (سلطنت‌طلبان و نیز مارکسیست‌های اسلامی) این شعار در ذهن‌ها جا افتاده است که «اصلاح‌طلب، اصولگرا، تمام شد ماجرا(!)» شعاری فریبنده اما نادرست که با وجود ظاهر روشنفکرانه‌اش به علت سیاست‌ستیزی به شدت ارتجاعی و گمراه‌کننده است. چرا که در همه جوامع توسعه‌یافته نظم سیاسی بر اساس یک دو قطبی کارکردی میان راست و چپ سامان می‌یابد تا مبادا پوپولیست‌ها و عوام‌فریبان بر جامعه حاکمیت یابند. درست به همین علت است که طیف گسترده‌ای از چپ چپ تا راست راست، از مذهبی تا لائیک، از خودی نظام تا غیرخودی آن امروز در عمل و نظر این شعار را سر می‌دهند تا جایی که می‌توان رضا پهلوی، مریم رجوی و محمود احمدی نژاد را با همه تفاوت‌ها در سر دادن این شعار علیه هر دو جناح اصلاح‌طلب و اصولگرا هم‌رأی یافت.

اما هنرمندانی مانند ابراهیم حاتمی‌کیا در برابر این پرسش چه باید بکنند؟ جذابیت ابراهیم حاتمی‌کیا همواره زیستن در میانه دو جریان اصلی سیاسی و فکری ایران بوده است. دو جناحی که فقط در فهرست انتخاباتی خلاصه نمی‌شوند و دارای پایگاه اجتماعی، سبک زندگی، گفتمان و البته تشکیلات سیاسی هستند. بنابراین اصلاح‌طلب و اصولگرایی که از آن سخن می‌گوییم فقط به اصلاح‌طلبان و اصولگرایان موجود محدود نمی‌شوند بلکه همه حافظان وضع موجود(اصولگرایان) و مدافعان تغییر وضع موجود (اصلاح‌طلبان) را از هر طبقه، صنف، نسل و حزب در برمی‌گیرند که با انتقال قدرت موقعیت آنان در برابر وضع موجود تغییر می‌کند و راست یا چپ (به معنای فلسفی آن) می‌شوند. این دوگانه اگر کارکردی باشد و فقط به جنگ قدرت محدود نشود بنیان دموکراسی جدید است و جستن راه سوم در آن خطاست چرا که به تجزیه نیروهای سیاسی و بحران تصمیم‌گیری منجر می‌شود اما می‌توان در درون هر یک از این دو بلوک با مبارزه سیاسی و قانونی و گفتمانی به تحولات اساسی دست یافت چنان که اکنون میانه‌روی بر تندروی در اصلاح‌طلبی و تندروی بر میانه‌روی در اصولگرایی غلبه یافته است. اما تکلیف هنرمند در این فضای دو قطبی چیست؟

کار هنرمند (و نیز روزنامه‌نگار و نویسنده و فیلسوف و …) خانه ساختن بر دامنه آتشفشان است. به تعبیر روزنامه‌نگاران حرفه‌ای، خبر خوب، خبر بد است بلکه خبر اصولا یعنی خبر بد! اگر زلزله، سیل، آتش، اعدام، جنگ، انقلاب، شورش و… نباشد، «یک روز آفتابی در ساحل آبی» که خبر نیست! هنر و اندیشه از جایی شروع می‌شود که بحران ایجاد شود و به همین علت نه کار سیاست و نه کار فرهنگ و نه کار طبیعت جز به جنگ حاکمیت‌ها و نبرد موقعیت‌ها راست نمی‌آید. با این تفاوت که در سیاست چه شهروند باشی چه شهریار، چه انتخابگر باشی و چه انتخاب‌شده در نهایت باید در یک صف بایستی تا امور کشور اداره شود اما در هنر اگر در یک صف قرار نگیری راه زوال آغاز می‌شود.

ابراهیم حاتمی‌کیا سال‌هاست هنرمندانه و رندانه (به تبعیت از حضرت حافظ که پیشوای هنرمندان و رندان جهان است) در میانه میدان و شکاف ایستاده است و آن جایی موفق شده است که در این دوگانه دست به انتخاب نزده است و آن جایی ناکام شده است که ذره‌ای به سمتی غلطیده است و فرقی هم نمی‌کند چه آن زمان که در «موج مرده» یا «گزارش یک جشن» به چپ غلطید و اصلاح‌طلبان را جذب کرد و چه اکنون که اصلاح‌طلبان او را به سوی اصولگرایان می‌رانند و اصولگرایان او را به پیش خود می‌کشانند هنرمند بزرگ عصر انقلاب را فدیه جناح خویش می‌سازند.

بدون شک متهم ردیف یک این داستان شخص ابراهیم حاتمی‌کیاست که چون حساب و کتاب نمی‌کند و بیش از عقل معاش، عقل معاد دارد احساسات پاک خود را بر طبق اخلاص در اختیار اشخاص قرار می‌دهد. ابراهیم حاتمی‌کیا ذاتا انسانی شورشی است که از موج و کلیشه و مد روزگار پرهیز دارد و بدنامی از سراعتقاد را بر خوشنامی از سر جو روزگار ترجیح می‌دهد. با هیچ محاسبه‌ای نمی‌توان از هیجان او روی سن جشنواره فیلم فجر دفاع کرد چه زمانی که راش‌های بریده فیلمش (موج مرده) را در سالن سینما بر سر برگزارکنندگان ریخت و چه زمانی که عصبانی از تحقیر ناجوانمردانه داوران جشنواره امسال صحنه را به آتش کشید. اما این کار را تنها زمانی می‌توان درک کرد که ابراهیم حاتمی‌کیا بود. حاتمی‌کیا البته به شدت سیاست را می‌فهمد اما سیاست را دوست ندارد و با سیاست هم حرف نمی‌زند. اگر با سیاست حرف می‌زد اصلا لازم نبود در جشنواره فیلم فجر شرکت کند. یا جایزه جشنواره‌ای که نعشی از آن در دست مدیرانش مانده است را به رسمیت بشناسد، او اکنون تنها کارگردان بزرگ نسل اول و دوم سینمای ایران است که هنوز فیلم می‌سازد و هنوز در جشنواره شرکت می‌کند و هنوز به آن مشروعیت می‌دهد و همزمان از آن مشروعیت‌زدایی می‌کند. این فرآیند به شدت پیچیده و آزاردهنده است اما ابراهیم حاتمی‌کیا به عنوان یک شورشی ذاتی تنها و تنها با این موقعیت است که می‌تواند تفاوت خود را با دیگران نشان دهد و ثابت کند اتقاقا فیلمساز وابسته نیست. چه آن زمان که از سپاه اخراج شد و جسورانه‌ترین فیلم‌هایی که درباره جنگ ساخته شد (موج مرده، به نام پدر و به نوعی آژانس شیشه‌ای) با استقبال اصلاح‌طلبان و تقبیح اصولگرایان مواجه شد و چه زمانی که برای اوج به‌عنوان یکی از نهادهای فرهنگی سپاه فیلم می‌سازد. اوج البته تهیه‌کننده آثار سینماگران بسیاری است که اتفاقا برخی از آنها از زمره روشنفکرترین روشنفکران هستند اما هنگامی که پای بودجه در کار باشد روشنفکری ایرانی ابایی از برداشتن سهم خود از سفره نفت ندارد و مانند ابراهیم حاتمی‌کیا این اندازه یی‌سیاست نیست که فریاد بزند من وابسته هستم! در همین جشنواره رقیب اصلی «به وقت شام» فیلم دیگری از محصولات موسسه اوج بود که کارگردان آن قبلا با «آسمان زرد کم عمق» (چیزی شبیه شعر سپید یا شعر عجم یا منظومه(!) خروس جنگی) اثری روشنفکرانه ساخته بود و اکنون به سینمای دفاع مقدس پیوسته است. در واقع رقابت اصلی بر سر دو محصول از یک تهیه‌کننده بود که اتفاقا کار خود را به درستی انجام می‌دهند و آن باز کردن آغوش یک نهاد انقلابی به روی همه روایت‌های ملی و انسانی و دینی از فرهنگ و هنر است تا جایی که برخی از مشهورترین روشنفکران سینمایی ایران البته چراغ خاموش به سراغ اوج رفته‌اند. سیاستمدارانی البته وجود دارند که از همه باهوش‌ترند، آنان که اوج را علیه اوج قرار می‌دهند، همچنان که دو سال قبل یک فیلم مستند متوسط (ایستاده در غبار) را در برابر یک فیلم سینمایی خوب (بادیگارد) قرار دادند و حتی به دولت هم متاع خود را این‌گونه فروختند که چون «بادیگارد» علیه دولت بود چنین کرده‌اند و نیز به منتقدان دولت گفتند که ما با نهادهایی مانند اوج هیچ مشکلی نداریم؛ نشان به آن نشانی که به «ایستاده در غبار» جایزه دادیم. اکنون این بازی سیاسی و سینمایی پیچیده در تقابل میان «تنگه ابوقریب» و «به وقت شام» تکرار شده است. ابراهیم حاتمی‌کیا لحظه‌ای تصمیم گرفت عصیان کند که روی صحنه جشنواره معطل شریک اجباری خویش در جایزه کارگردان برگزیده شد و کاری را کرد که نباید می‌کرد و باید به آرامی جایزه را پس می‌داد و سکوت می‌کرد تا حساب فیلمش از حساب، حرف‌هایش جدا شود. «به وقت شام» او یکی از پخته‌‌ترین آثار سینمایی ایران است که به جز ارزش‌های سینمایی (که در صلاحیت این نویسنده نیست) ارزش‌های فرهنگی و هنری و نظری بی‌نظیری دارد. درباره فیلم به وقت نمایش خواهم نوشت اما هنر اصلی ابراهیم حاتمی‌کیا سالم درآوردن فیلمی است که به راحتی ممکن بود تبلیغاتی و سفارشی و جناحی شود و نشد.

ابراهیم حاتمی‌کیا از یاد برد که به جز اشک‌های حاج قاسم سلیمانی از اشک‌های محمدجواد ظریف هنگام نمایش فیلم یاد کند اما «به وقت شام» فقط یک فیلم بین‌المللی نیست، یک فیلم ملی هم هست. فیلمی که یک موضوع به شدت اختلافی به نام حضور ایران در سوریه را در ارتفاعی چند هزار پایی بازسازی می‌کند: حضور نظامی ایران در سوریه را نه یک حرکت پان‌اسلامیستی، که حرکتی اومانیستی برای رهایی انسان از شر خشونت نشان می‌دهد. قهرمانان ابراهیم حاتمی‌کیا حزب‌اللهی یا شیعه تئوری نیستند اما تفاوت شیعه علی با داعش و هر نوع اسلام‌گرایی افراطی را نشان می‌دهند. شاید باور نکنید و تحت تأثیر منتقدانی که همچون بازی مافیا به فیلم‌ها ستاره می‌دهند قرار بگیرد اما ابراهیم حاتمی‌کیا دیکتاتوری دولت بشار اسد را نشان می‌دهد، حساب ملت سوریه را از دولت سوریه جدا می‌کند، مسلمانان را فدایی مسیحیان می‌کند، ناجوانمردی روس‌ها را نشان می‌دهد، بی‌حجاب‌های مظلوم را بر زنان مرتجع یا اولترامدرنِ تروریست نشان می‌دهد، با سعودی‌ها به سیاستمدارانه‌ترین روش سخن می‌گوید و در نهایت همه این محتوای عمیق را در دل یک درام و اکشن تماشایی قرار می‌دهد. «به وقت شام» آمریکایی‌ترین فیلم علیه آمریکاست. هالیوودی‌ترین فیلم علیه هالیوود. سینمایی‌ترین فیلم علیه سینمایی که در آپارتمان‌هایی همچون زندان طبقه متوسط می‌گذرد.

من به عنوان یک تماشاچی (اما حرفه‌ای) سینما اگر نتوانم شهادت دهم اما به‌عنوان یک کتابخوان حرفه‌ای و شاگرد استادان علوم سیاسی همه بزرگان این دانش را به شهادت می‌طلبم که گذار تراژیک نیهیلیسم غربی به بنیادگرایی اسلامی را در «به وقت شام» به نقد و بررسی کنند. آنچه حاتمی‌کیا به سختی و به درستی روایت کرده است را اگر نتوان شاهکار خواند، می‌توان اثری درخشان نامید که بدون ذره‌ای پروپاگاندا این گذار فلسفی را در قالب یک فیلم ماجرایی نشان داده است و البته باید به سماجت مؤسسه اوج هم احسنت گفت که فهمش از هنر با فهم اکثریت نهادهای تبلیغاتی رسمی کشور متفاوت است. «به وقت شام» اثری ایدئولوژیک با گل‌های درشت نیست و این را می‌توان از احساسات تماشاگران عادی پس از تماشای فیلم دید. درست به همین دلیل است که باید به اصولگرایانی که از حملات برخی اصلاح‌طلبان به کارگردان هیجان‌زده شده‌اند، گفت سرمست نباشید! ابراهیم حاتمی‌کیا وابسته نیست و همان هنرمند رندی است که بلد است با پول بیت‌المال یک فیلم ملی و بین‌المللی و نه تبلیغاتی و جناحی بسازد. همان‌طور که قاسم سلیمانی و محمدحواد ظریف هر دو چهره‌هایی ملی‌اند، «به وقت شام» هم یک فیلم ملی است و ابراهیم حاتمی‌کیا تا زمانی که سخنرانی نکند و به همه حاشیه‌ها جواب ندهد یک چهره ملی خواهد ماند. در اینجاست که می‌توان پرواز هنرمندان بر فراز سیاستمداران را به یاد و خاطره ابراهیم حاتمی‌کیا آورد. شاید اگر «حافظ» هم در جشنواره شعر فجر شرکت می‌کرد برنده نمی‌شد و به «یدالله رویایی» جایزه می‌دادند اما «حافظ رندتر» از آن بود که علیه شاه شجاع خطابه بخواند.

کار هنرمند سخنرانی نیست؛ شاعری است. بازیگری است، فیلمسازی است؛ جشنواره تمام می‌شود اما فیلم‌ها می‌مانند: و بدترین کار یک فیلمساز، یک هنرمند، یک شاعر این است که آثار خود را تهیه کنند یا کارهایی کنند که اجازه تفسیر یا مصادره آثار خود را به دیگران بدهند. مصادره همیشه چیز بدی است، چه مصادره ملک، چه مصادره فیلم. «به وقت شام» برای داوران یا حتی منتقدان سینما ساخته نشده است. حتی برای حزب‌اللهی‌ها هم ساخته نشده است.

«به وقت شام» برای همان ۷۵ درصد خاموش جامعه ایران ساخته شده است تا به حاکمیت، به اپوزیسیون، به اصولگرا، به اصلاح‌طلب و به هر انسان در این جهان نشان دهد که چگونه می‌توان برای صلح، جنگ کرد … . و این همان نقطه‌ای است که حاکمیت و اپوزیسیون، اصولگرا و اصلاح‌طلب، حاج قلم سلیمانی و دکتر محمدجواد ظریف در آن به یکدیگر می‌رسند …

من اگر جای ابراهیم حاتمی‌کیا بودم روز اختتامیه جشنواره فیلم فجر فیلمم را از مسابقه بیرون می‌کشیدم، به شلوغ‌ترین سالن سینمای شهر می‌رفتم و دو بلیت برای محمدجواد ظریف و قاسم سلیمانی می‌گرفتم و با هم و با همه تماشاگران عادی فیلم را می‌دیدم و اخبار جشنواره را هم نمی‌خواندم … یک فیلم با دو بلیت برای قهرمان صلح و یکی برای قهرمان جنگ …

تاریخ انتشار :۲۷ بهمن ۱۳۹۶

برچسب‌ها:,
مطالب مرتبط



شما هم یک دیدگاه ارسال کنید
 

نام




یادداشت آرشیو

  • ناصرالدین‌شاه؛ دستاویز جدید ساسی‌مانکن برای وایرال شدن

    تریبون هنر: هدیه عید امسال «ساسی‌مانکن» به طرفدارانش قطعه‌ای است به سیاق آهنگ‌های پنج سال گذشته‌اش، مملو از تکیه‌کلام‌های بی‌پروای جنسی که این روزها با توسل به گریم‌های مشابه دو شخصیت تاریخی و ساخت کلیپی بی‌ربط به آنچه می‌خواند، در حال دست به دست شدن در فضای مجازی است.   […]

  • نگاهی به فیلم «دروغ‌های زیبا» ساختۀ مرتضی آتش‌زمزم

    تریبون هنر: فیلم «دروغ‌های زیبا» در بازتاب همزیستی فرهنگی میان دو خانوادۀ مسلمان و بودایی، جاذبۀ خاص خودش را دارد و در روایت آن موفق بوده است. این همزیستی و دوستی و نزدیکی تا جایی است که شاید مدت‌ها متوجه نشویم، این دو خانواده از دو کیش و آیین متفاوت‌اند. […]

  • برای سالروز تولد علی نصیریان: هزارچهره در بازیگری، یک چهره برای مردم

    تریبون هنر: علی نصیریان به مرد هزار چهره شهره است و همچنان می‌تواند شما را با ذوق و هنرش غافلگیر کند اما پای مردم که به میان بیاید، نشان داده فقط یک چهره دارد؛ در کنار مردم اما نه با جنجال و هیاهو. به گزارش تریبون هنر، امروز، ۱۵ بهمن […]

  • چرا اسکار روی نام «دی کاپریو» خط قرمز کشید؟

    تریبون هنر: لئوناردو دی‌کاپریو در اسکار امسال مورد بی توجهی کامل قرار گرفته است. آن هم در دوره ای که در فیلمی از مارتین اسکورسیزی به ایفای نقش پرداخته. از سوی دیگر کریستوفر نولان با «اوپنهایمر» یک گام دیگر به فتح جوایز اسکار نزدیک شد.همانطور که پیش‌بینی می‌شد «اوپنهایمر» با […]

  • نگاهی به فصل دوم سریال «مستوران»؛ وقتی اسطوره جذاب می‌شود

    تریبون هنر: سریال «مستوران» با روایتی جادویی از داستانی اسطوره‌ای ساخته شده است،‌ سریالی که این روزها فصل دومش از شبکه یک سینما در حال پخش بوده و یک داستان کهن را دستمایه جذب مخاطب کرده است. همیشه بشر قصه‌های افسانه‌ای جذاب بوده‌اند. گواه این ادعا انبوه آثار ادبی به […]

Ad
Ad
Ad