از ربنا تا بغ بغو
آن عکسش را دیده اید که چهار دست و پا دارد از تنه درختی بالا می رود؟احمد طالبی نژاد _ وقتی در کوران مذاکرات موسوم به برجام، دکتر ظریف، وزیر خارجه، در پاسخ به لحن تهدیدآمیز یکی از طرف های مذاکره گفت: «هرگز یک ایرانی را تهدید نکنید»، طرف ماست هایش را کیسه کرد و دست از تهدید برداشت. حال اگر به جای واژه تهدید بگذاریم «تحقیر»، باید خطاب به برخی نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری بگوییم: «هرگز یک ایرانی را تحقیر نکنید» وگرنه نتیجه می شود آن چیزی که در ٢٩ اردیبهشت ما شاهدش بودیم و بودید. دیدید که حتی مردمان ساکن در محروم ترین مناطق این سرزمین هم که به آنها وعده پول و امکانات مادی دیگر داده شده بود، این وعده های پوچ را توهین به خود تلقی کرده، به کسی رای دادند که اتفاقا مخالف این خاصه خرجی ها بود. چرایش نیاز به تحلیل دقیق جامعه شناسانه دارد که کار من نیست؛ ولی همین قدر می فهمم که مردم ایران از اینکه بیچاره، مستضعف و حتی فقیر قلمداد شوند، متنفرند. درحالی که ممکن است واقعا فقیر و تهی دست هم باشند؛ اما از اینکه تکه کوچکی از سرمایه ملی شان تبدیل به صدقه شده، دور سر بچرخانند و بگذارند کف دستشان، نفرت دارند. همه این تحقیر از همین یک نکته ناشی نمی شود؛ به گمان من مشاوران آقای رئیسی، در زمینه تبلیغاتی بیشترین لطمه را به او زدند. آخر مردم ایران به ویژه جوانان (که برخی از آنها دور شما هم حلقه زده بودند)، آن قدر عقل، شعور و سلیقه فرهنگی و هنری دارند که زیر بیرق موجودی به نام تتلو جمع نشوند که پیشینه اش را می دانند و این را هم می دانند که این آقا اگر امروز مرید و منقاد برخی ها شده، به دلیل تعهداتی است که داده؛ وگرنه پایش که به خارج مرزها برسد، باز هم بغبغو سر می دهد و به ریش همه مان می خندد. در کجای این موجود، هنر دیده می شود؟ کدام شیر پاک خورده ای باعث شد شما با وجود اعتقادهایتان، در کنار کسی بنشینید که وجود جسمانی اش هم با معیار های خودتان محل اشکال است. از خال کوبی های روی بدنش که حاکی از خودآزاری است و تا آنجا که می دانم خلاف برخی اصول دینی است، تا سر و زلفش که اگر متعلق به کس دیگری بود، در خیابان قدم به قدم از گشت ارشاد تذکر می گرفت. آن وقت چنین فردی در کنار یک روحانی می نشیند و بعد هم مدعی می شود اگر ربنا را بخواند، مردم ربنای جاودانه استاد شجریان را فراموش می کنند. البته این روش در جهان غرب سابقه ای دیرینه دارد، به ویژه در آمریکا؛ با این تفاوت که آنجا معمولا از هنرمندانی به عنوان عامل تبلیغاتی یاری می گیرند که سرشان به تنشان بیارزد و کارنامه ای داشته باشند که بتوان از آن دفاع کرد؛ یادم هست در دهه ١٣۶٠، دوستی که تهیه کننده سینما بود، به شوخی به یکی از مقامات سینمایی گفته بود من حاضرم درباره نماز فیلمی بسازم که مردم برای دیدنش در مقابل سینما ها صف های کیلومتری ببندند، مشروط به اینکه این نماز را فلان خواننده بخواند. حالا حکایت این آقاست که شکل و شمایل ظاهری و رفتارش – نمی دانم آن عکسش را دیده اید که چهار دست و پا دارد از تنه درختی بالا می رود؟ – هم نشان می دهد درک درستی از زندگی ندارد و می خواهم بگویم به هر چیزی شبیه است جز یک هنرمند. باز یادم هست سال ١٣٨٨ هم اتفاق مشابهی افتاد؛ یکی از مثلا خوانندگان موسیقی عامه پسند مدرن را به نام ساسی مانکن (تور خدا به اسم توجه کنید)، وادار کردند ترانه ای در مدح یکی از نامزدها که اتفاقا او هم روحانی بود، بخواند. آخر ساسی مانکن و سیاست؟ یعنی سلیقه مردم ایران این قدر سطحی است؟ همین جا بگویم آن انتخاب، سلیقه بهروز افخمی و زنده یاد علی معلم بود که مسئولیت تبلیغات ستاد آن نامزد را برعهده داشتند. نمی دانم این تحفه آخری را هم افخمی توی کاسه آقای رئیسی گذاشته یا نه. بعید هم نیست. به هرحال مردم نه توهین و تحقیری را که از این ناحیه نسبت به آنها روا شد، فراموش می کنند و نه آن توهین بزرگ تری که یکی از مثلا فیلم سازان ارزشی نسبت به مرد جاودانه موسیقی و شخصیت مستقل هنر معاصر ایران، استاد شجریان، روا داشت. آن آقا هم که اتفاقا کار سینمایی اش را از بخش سانسور در دوران آقای میرسلیم آغاز کرد و به مدد رانت هایی که از این رهگذر نصیبش شد، به سلک فیلم سازان ارزشی پیوست، تلافی برخوردهای منطقی مردم ایران با آثار برجسته اش ازجمله قلاده های طلا را با چنین روش های توهین آمیزی درمی آورد. می ماند این نکته که آیا واقعا در ستاد آقای رئیسی، هیچ کس نبود به این آقا بگوید سرطان یک بیماری است و صفت دائمی کسی نیست که استاد بزرگ موسیقی ایران زمین را «سرطانی» قلمداد کنی؟
نویسنده: احمد طالبی نژاد
تاریخ انتشار :۳ خرداد ۱۳۹۶