Ad

شجريانِ هنرمند

یادداشت محمود دولت آبادی در فراق شجریان

تریبون هنر: چهل روز از درگذشت محمدرضا شجریان گذشت. محمود دولت آبادی در یادداشتی که در روزنامه «هنرمند» به چاپ رسیده درباره شجریان نوشت:

این که مى‌نویسم شجریانِ هنرمند از آن است که نمى توان چنین عنوانى را به هر آن که با هنر سر و کار دارد داد. دریغا که با او رفت و آمدِ دوستانه نداشتم چنان که مثلاً با دوستِ فقیدم محمدرضا لطفى داشتم. پس این براستى استادِ موسیقی آوازى ایران را چند بارى بیش ندیدم.
آخرین بارى که ایشان را دیدم به مناسبتِ دریافتِ مدالِ هنر و ادبِ فرانسه بود در محل اقامت سفیر فرانسه در ایران. اندکى دیر رسیدم و چون وارد شدم یکراست رفتم به روى بوسی او که ایستاده بود کنار همسرش و همایون با همسرِ خود. بیرون که آمدیم مهرآذر به من گفت وقتى وارد شدیم و شجریان تورا دید چهره اش انگار روشن شد، و من البته خرسند شدم و گفتم شاید انتظار نداشته از دعوت او استقبال کنم باتوجه به این که رفت و آمدى نداشته‌ایم؟ نخستین بار که دیدمش در یک مهمانی ساده و دوستانه بود در ایام منع موسیقى که گویا اهل موسیقى ترتیب داده بودند و محمدرضا آن شب آواز خواند و دریغا که نتوانستم به تمامى بهره مند بشوم؛ زیرا به احترامِ هنرِ او نفس را در سینه حبس کردم و بدان علّت داشتم دچار سُرفه مى‌ شدم که ناچار برخاستم از میانِ جمع، به آشپزخانه سُریدم و در به روى خود بستم و ماندم تا آواز به پایان رسید و از آشپزخانه بیرون آمدم با پوزش از وى و از جمع سر جاى خود نشستم. درمیانه‌ى این دو دیدار که شاید سى سالى فاصله بود، شاید دو- سه کرَتِ دیگر اتفاق دیدار رخ داد. یک بار به مناسبتِ بزرگداشتِ- گویا- زنده یاد فریدونِ مشیرى که بنده خدایى هم عکسى گرفته بود که اخیراً در شبکه‌هاى مجازى دیدم و یک بار هم ایشان تصادفاً سرى زد
به کلبه ى من در حومه ى کردان که حالا شهرک حافظیه نامیده مى‌شود. من مهمان داشتم، شاید لطفى هم بود با دکتر نورى. آمد نشست در آن جاى نیمه تاریک، چایى نوشید با ننوشید، کم از ساعتى ماند و رفت.
یادم نیست همراهانى داشت یا نداشت؟ بعد از آن شنیدم او هم پى جوى مکانى ست و از آن پس رفته است طرف آبیک و تکه زمینى خریده و دیرى نگذشت که شنیدم براى اهالی آبیک شبى موسیقى اجراء کرده است نشانِ قدرشناسی مهمان نوازی ایشان. شبى هم کسى که نشناختم کیست به افتخار خانم سیمین بهبهانى مهمانى برگزارکرده و مرا هم دعوت کرده بود که رفتم و آنجا از شجریان و من خواسته شد حلقه گلى را تقدیم کنیم به بانو سیمینِ زنده یاد که دوتایى حلقه ى گل را روى شانه‌هاى بانو قرار دادایم و طبق معمول عکس و لابد فیلم هم گرفته شد . همان شب دقایقى باهم نشستیم و ندانستیم چه باید بگوییم و بشنویم!
و آن گنگى حاصلِ فترتِ در عمرهایى بود که گذشته بود و دریغا در فترت و دورى هم مى‌گذشت.
دیگر به یاد نمى‌آورم کى و کجا او را به اتفاق دیده یا ندیده باشم مگر شبى در آستانه ى انقلاب که رفتم به دیدن و شنیدنِ کنسرتى که برگزار مى‌شد درمکانى که حالا موزه‌ى سینما شده بى آنکه خبر به دوستم لطفى داده باشم که از محبس بیرون آمده‌ام،-نشستم شنیدم و دیدم و در پایان رفتم پشتِ صحنه به تحسینِ آن هنرمندان که براستى شورى ایجاد کرده بودند با سروده‌ى” گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو…”
آرى… همین است و بود حدود دیدارهاى من با سیاوش شجریان که پیشتر اورا با صوتِ اصطلاحاً داوودی اش به یاد مى‌آوردم در آواى” ربّنا” امّا این که نوشتم شجریانِ هنرمند، نه به تشخیصم از دیدار‌هاى کوتاه و اتفاقى حاصل شده بود و نه در اشاره به صداى محض شجریان است. بلکه بیشتر تأکیدم بر یادگیری اوست در همه ى ابعاد از عرصه اى که به وى و هنرِ وى مربوط مى‌شد؛ و از آن است که شجریان هرگز بس نکرد به آنچه از طبیعت پدرى- خانوادگى میراث برده بود . بلکه همواره در جستجوى بهورزى در هنرِ خود بود. یک وقت که چندى ناممکن شده بود برگزاری کنسرت، شنیدم او به سفرِ اصفهان مى‌رود جهت تأمل در صناعات مستظرفه که سپاهان بدان مفتخر است و ما هم، و همچنین مى‌رفت به دیدار هنرمندانِ اصفهانی ما همچون کسایی و
تاجِ اصفهانى. مى‌شنیدم جستجوهاى او را و درقلبِ خود تحسینِ اش مى‌کردم. یک بار مهمان دوستى بودم که صداى شجریان را پخش کرد و من که در اندوه محض غرقه بودم ناگهان سر بر آوردم و گفتم” عجیب
است، این غلتِ آواز چنان بود که انگار خطّاطى سرِ حرف نون را به شیوه ى نستعلیق به پایان ببرد؟!” شاید آن دوست، همان لحظه به یاد آورد یا سپس شنیدم که دیگرى گفت شجریان خط را هم خوش مى‌نویسد که البته من پذیرفتم، بى گمان! زیرا باور دارم خط، آواز، شعر، موسیقى، مینیاتور و دیگر هنر- صنعت‌هاى اصطلاحاً مستظرفه‌ى ما دستادست ،هر کدام یکدیگر را کامل مى‌کنند و بى تردید شجریان این رمز را در یافته و شناخته بود. این است که اورا هنرمندى مى‌شناسم که مى‌توانش “خردمندِ یاد گیر” نامید. آرى خردمندِ یادگیر، چنانچه حکیم ابوالقاسم فردوسى این ترکیب را بکار مى‌برد هرکجا در هنر، دانش و کردارِ درست. یعنى که هنر تا آمیخته با خِرد نباشد دیرى نپاید.
خلاصه ى کلام این که شجریان تاعمر او کفاف داد آموخت، آنچه را به عرصه‌ى هنر موسیقى و شعر مربوط مى‌شد آموخت، میراثِ مانده از گذشتگان را شناخت، ارزیابى کرد و آموخت، و از معدود هنرورانِ آوازی ما بود که قدر و کیفیّت و مفاهیم شعر را به درستى فهم و منتقل کرد و این اتفاقِ مهمى در هنر آواز و آواز خوانی ایرانى است. در میانِ همه شعرهایى که خواند فقط دو مورد سهو از او دیدم که یکى از آن دو را به یاد مى‌آورم در این بیت . حافظ نوشت:” خیال حوصله ى بحر مى‌پزد هیهات- چه‌هاست در سرِ این قطره ى محال اندیش!” در مصراع نخست “حوصله‌ى بحر مى‌پزد” یعنى که تخیل حافظ حوصله ى دریا را به جوش در مى‌آورد. کارى که ناممکن و محال است، ولى از عهده ى خیال حافظ بر مى‌آید و فقط از عهده ى خیال بر مى‌آید. کما این که در مصراع درخشان بعدى مى‌آورد وگویى مى‌پرسد ازخود باحیرت که بنگر” چه‌هاست در سرِ این قطره ى محال اندیش؟!”
و اینجا قطره خودِ شاعر است. صرف نظر از ربط متجانسِ قطره بادریا و تفاوت کمّی عظیم آن دو، حافظ مى‌گوید خیال من دریا را به آتش مى‌کشد، و انجامٍ چنین تناقضِ حیرت انگیزى از توانِ خیالِ قطره اى ست که من،که آدم، هستم! و این یکى از گرانترین شه بیت‌هاى غزلیات حافظ است که اما محمدرضا شجریان و احتمالاً طرفِ مشورتِ او نتوانسته‌اند بر بتابند به آتش کشیده شدنِ دریا را در خیالِ حافظ، و به نادرست خوانده شده” خیال حوصله‌ى بحر مى‌برد هیهات!” و گمان رفته است که خیال حوصله‌ى دریا را سر مى‌برد!
و من تعجب کردم از درست درنیافتنِ بیت از جانبِ هوشِ هنرمندى که اورا به خردمندى مى‌شناختم و مى‌شناسم نیز. اکنون به یاد و احترامِ محمدرضا شجریان هنرمند که بسیار آموخت از حافظ و شیوه ى آموزشِ حافظ از گذشتگان، این نوشته را باهمان بیت به پایان مى‌برم چنانچه حافظِ بى بدیل سروده است: خیال حوصله ى بحر مى‌پزد هیهات- چه‌هاست در سرِ این قطره‌ى محال اندیش!

محمود دولت آبادى- دوسلدورف
تاریخ پانزدهم آبان ماه١٣٩٩

تاریخ انتشار :۳۰ آبان ۱۳۹۹

برچسب‌ها:,
مطالب مرتبط



شما هم یک دیدگاه ارسال کنید
 

نام




یادداشت آرشیو

  • با رکوردداران کنسرت موسیقی در سال ۱۴۰۲ آشنا شوید

    تریبون هنر: هنوز یک‌ماه از سال جدید نگذشته که قیمت بلیت‌های موسیقی ۱۰۰هزار تومان گران‌تر شده و بلیت کنسرت‌ها نزدیک به ۹۰۰هزار تومان به‌خصوص در کنسرت‌های پاپ دیده می‌شود. در دیگر شهرها هم قیمت بلیت‌ها تا سقف ۶۰۰هزار تومان به فروش می‌رسد که سقف قیمت در سال گذشته به ۵۰۰هزار […]

  • رضا داودنژاد، «مصائب شیرین»، کات!

    تریبون هنر: مخابره خبر درگذشت رضا داودنژاد در شامگاه ۱۳ فروردین ماه در حالی که چند سال قبل در چنین روزی خبر درگذشت جمشید مشایخی را مخابره کردیم، آنقدر سخت بود که برای انتشارش تامل کردیم، به چند نفر زنگ زدیم، فکر می‌کردیم دروغ ۱۳ فروردین ماه است اما گویا […]

  • ماجرای یک پرونده‌ رازآلود در «بی‌بدن»/ قصه دختری که جنازه ندارد

    تریبون هنر: فیلم «بی‌بدن» اولین تجربه سینمایی مرتضی علیزاده به نویسندگی کاظم دانشی است که به موضوع جنجالی قتل یک دختر و ماجراهای پس از آن در روایتی مشابه فیلم «علفزار» می‌پردازد. در قالب سلسله گزارش‌هایی با عنوان «پیشنهاد نوروزی خبرگزاری مهر» به مخاطبان سینما» به معرفی فیلم‌های اکران نوروزی […]

  • کدام فیلم ها در سینمای ۱۴۰۲ توقعات را برآورده نکرده؟

    تریبون هنر: ایرنا نوشت: سال ۱۴۰۲ سالی غیرقابل پیش‌بینی برای گیشه سینماها بود. سالی که اخبار فروش ۱۰۰۰میلیاردی تمام سینما را گرفته بود و در این بین فیلم‌هایی آمدند و رفتند که هیچ‌کس متوجه آن‌ها نشد. از دومین فیلم کارگردان فسیل گرفته تا کمدی ویلای ساحلی که توقع‌ها را نسبت […]

  • از مایکل جکسون تا پسر بروسلی: کشف چیزهای عجیب در جسد سلبریتی‌ها

    تریبون هنر: از مایکل جکسون و رابین ویلیامز و پسر بروسلی تا هیث لجر و دختر الویس پریسلی، سلبریتی های محتلفی بوده اند که سرنوشت تراژیکی داشته‌اند؛ اما بررسی‌های پس از مرگشان از نکات غافلگیر کننده‌ای در خصوص مرگ آن‌ها پرده برداشته است.   مرگ همیشه اتفاقی غم انگیز است، بخصوص […]

Ad
Ad
Ad
Ad
Ad