یادداشت «بابک صحرایی» به بهانه تولد فروغ فرخزاد
تریبون هنر _ بابک صحرایی: شعر فروغ فرخزاد، «فریاد تنهایی» برای رسیدن به «رهایی» است. با پشتوانه ای غنی از اندیشمندی. او از محدودیت، چه در خانه و چه در جامعه، منزجر است و همین انزجار، بال پروازش می شود. او از استبداد خانه پدری، روزمره گی کنار همسری که عاشقش بوده (پرویز شاپور)، فهمیده نشدن در اجتماع به آن اندازه که توقع داشته و حتی سپری کردن روزگاری به ظاهر خوش و عاشقانه در کنار ابراهیم گلستان، مدام به طغیان ها و گریزهای پی در پی پناه می رسد و شعرش، تنها جان پناهش برای روایت اندیشمندانه ای از این تنهایی همیشگی است. تنهایی ای که اولین دلیلش، زن بودن در جامعه ای است که به صورت تاریخی، زن را نمی شناسد و اصرار بر نشناختنش دارد.
در شعر و اندیشه و حتی رفتار و گفتار عادی فروغ، بلوغی فراتر از زمانه اش جاری است. رابطه رها از قید و بند، چه در خلوت و چه در اجتماع، مهم ترین دغدغه اش و مفهوم برآمده از شعرش است. اندیشه تازه و بلوغ فکری او نیز در همین جاست که خود را نشان می دهد و دارای ارزش تاریخی می شود. کج فهمی و سوء تفاهم ها نسبت به شعر او نیز از همین نقطه آغاز می شود. او جهان و انسان را با زنانگی اش درک می کند و به بلوغ می رسد و از تن و جسمیت عبور می کند. او به شکلی اندیشمندانه، زن است و همین هم آغوشی اندیشه و زن بودن در شعرش جاری شده و به اوج زیبایی رسیده
خود او گفته است:
«نمیگویم باید شعر متفکرانه باشد… میگویم شعر هم مانند هر کار هنری دیگر باید حاصل حسها و دریافتهایی باشد که به وسیلهی تفکر، تربیت و رهبری شدهاند. وقتی شاعر شاعر باشد یعنی آگاه، آن وقت میدانید فکرهایش به چه صورتی وارد شعرش میشوند؟ به صورت «یک شبپره که میآید پشت پنجره»، به صورت یک «کاکلی که روی سنگ مرده»، به صورت یک «لاکپشت که در آفتاب خوابیده». به همین سادگی و بیادعایی و زیبایی.»
نویسنده: بابک صحرایی
منبع: تریبون هنر
بیشتر بخوانید:
جزئیات مرگ فروغ فرخزاد در پنجاه و پنجمین سالگرد درگذشتش
در صفحه اینستاگرام تریبون هنر با ما همراه باشید
تاریخ انتشار :۸ دی ۱۴۰۱