بابک صحرایی: در هنر، موفقیت است که باعث قدرت می شود نه پول و روابط پشت پرده
هيچ آدمي در عرصه هنر به خواست خودش نميتواند پركار شودتریبون هنر: روزنامه هفت صبح در شماره روز ۲۴ اردیبهشت، گفتگویی با بابک صحرایی، ترانه سرای مطرح انجام داده است. در مقدمه این گفتگو آمده: بابک صحرایی موسس کارگاه ترانه از پرکارترین ترانهسراهای کشورمان است که چیزی حدود ۷۰۰ ترانه در کارنامهاش ثبت شده. او از سال ۱۳۸۰ با همکاری با بابک بیات ترانهسرایی را شروع کرد. نیما مسیحا، فرزاد فرزین، سیروان خسروی، بابک جهانبخش، مانی رهنما و حامی تعدادی از خوانندگانی هستند که بابک صحرایی برایشان ترانههایی گفته است که با اقبال عمومی روبهرو شدهاند. بابک صحرایی برای فیلمهایی مثل «خودزنی» احمد کاوری و «دوباره عاشقی» بهمن گودرزی و چند سریال هم ترانه گفته است. با او درباره وضعیت ترانه در ایران صحبت کردیم:
-خواندهام که قبل از ترانهسرایی شعر میگفتید. همین اول کار تکلیف تفاوت میان ترانه و شعر را روشن کنیم. چه فرقی با هم دارند؟
بابک صحرایی: باید به ریشه ترانه برگردیم. ترانه مادر شعر و موسیقی است. کارشناسان هنر جهان به این نتیجه رسیدند که فریادهای آهنگین کارگردان موقعی که زمان تازه ابداع شده بود، در طی زمان دارای کلمه شدند و بعد هم کلمات صاحب معنی شدند. این ترانه است یعنی کلامی که با آوا و موسیقی همراه است. از این کلام آهنگین، کلماتش شده شعر و آوایش شده موسیقی. پس مهمترین تفاوت ترانه با شعر، پیوند عمیقاش با موسیقی است. یعنی من کلامی مینویسم که قرار است با موسیقی همراه شود. چون قرار است با موسیقی همراه شود باید دارای شاخصهای مضاعفی نسبت به شعر باشد. تصور غلطی مدتها در جامعه ادبی ایران رایج بود که فکر میکردند ترانه کاستیهایی نسبت به شعر دارد.
-حتی مرتبه شاعر نسبت به مرتبه ترانهسرا متفاوت بود و اولی را اجل بر دومی میدانستند.
بابک صحرایی: در صورتی که برعکس است. موقع ترانه نوشتن علاوه بر اشرافتان به ادبیات و شعر باید به موسیقی هم اشراف داشته باشید. این موسیقی لزوما به این معنی نیست که ترانهسرا باید آهنگسازی هم بداند بلکه باید اشراف به موسیقی کلام داشته باشد. مثلا ترانهسرا باید حواسش به چیزهایی که برای شعر تفنن محسوب میشود مثل اینکه موقع خواندن این کلمه دهان چقدر باید باز شود، باشد. فرض کنید شما برای ملودی مینویسید که بخشی از کلام باید با نتهای بالا خوانده شود. ترانهسرا باید این آگاهی را داشته باشد و کلماتی در این بخش از ملودی بنویسد که دهان خواننده موقع تلفظ باز باشد که نتهای بالا را راحتتر بتواند تلفظ کند. ترانه امروز مجموعهای از قواعد شعر کلاسیک، شعر بعد از نیما و بعضی اصول مربوط به موسیقی است. شعر کلاسیک ما مبتنی بر معانی ماقبلی است یعنی شاعر براساس اطلاعاتی که مخاطب دارد چیزی مینویسد و خواننده احساس لذت میکند. در شعر بعد از نیما اتفاقی از جهت مفهوم به شعر فارسی اضافه میشود آن هم مفاهیم مابعدی بود. یعنی تا قبل از خلق شاعر این معنی وجود نداشته: «گوش کن وزش ظلمت را میشنوی؟» این مفهوم گوش دادن به ظلمت پیش از این وجود نداشته. فقط یک بایزید بسطامی را داشتهایم که مثلا گفته: «روشنتر از خاموشی چراغی ندیدم.» در ترانه هم معنی ماقبلی داریم و هم مابعدی. در ترانه هم وزن عروضی داریم و هم وزن مبتنی بر لحن.
-به لحن اشاره کردید و اینکه ترانهسرا باید به فکر خواننده هم باشد. مگر ترانهسرا حتما روی ملودی ترانه میگوید؟
بابک صحرایی: نه. ترانهسرا وقتی ترانه میگوید باید به موسیقی توجه کند یعنی به عنوان مثال بهتر است ترانه دارای ترجیعبندی باشد که وزن ترجیعبند با وزن اصلی شعر متفاوت باشد. یک سری مفاهیم هم در ترانه معنی پررنگتری دارد مثل واجآرایی که ربطی به مفهوم ندارد: «خیزید و خز آرید که هنگام خزان است». شعرا روی آنچه که به مفهوم مرتبط نیست مانور نمیدادند. سعدی میانشان استثناست. برای همین به سعدی استاد سخن میگویند. سعدی به صورت موازی موسیقی کلام و مفهوم را رعایت میکرد. ترانه باید جوری سروده شود که راحتتر به ملودی پیوند بخورد نه اینکه ترانهسرا برای ملودی ترانه بگوید.
-بنظرم این نکته هم جالب است که ترانه مثل شعر امروز بازتابی از جامعه هم هست.
بابک صحرایی: دقیقا. این اتفاق از تصنیفها میافتد. علی اکبرخان شیدا «عقرب زلف کجت با قمر قرینه» و «امشب شب مهتابه» را میگوید که باز هم بازتابی از جامعه در آن نیست تا زمان عارف قزوینی که برای اولینبار جامعه را وارد تصنیفش میکند. عارف قزوینی جمله جالبی دارد: «اگر من هیچ کاری هم نکرده باشم مطمئنم دو کار برای مردم انجام دادهام. یکی اینکه قبل از من مردم در شعر وطن را نشنیده بودند. و مسئله دوم چیزی به اسم مردم در شعر نداشتیم. آنچه که داشتیم به معنای انسان بود و نه مردم.» راست هم میگوید فقط یک فردوسی را داشتهایم که به وطن اشاره میکند. عارف جرقهاش را میزند تا میرسد به «مرغ سحر» ملکالشعرای بهار. باز مدتی این آتش خاموش میشود تا به ترانه نوین میرسیم که اواخر دهه ۴۰ با ترانههای شهیار قنبری شروع شد. از سال ۱۳۱۹ تا ۱۳۵۰ اتفاقات زیادی در کشور افتاد. متفقین به ایران آمدند. رضاخان سرنگون شد. پسرش شاه شد. جریان مصدق بود ولی هیچکدام در موسیقی کشور بازتاب پیدا نکرد. و نکته بعدی اینکه در تصنیفهای این بازه زمانی، زبان هم زبان روز مردم نیست.
-در طول این سالها روی مفهوم ترانه جدای از آهنگها بها ندادهایم. ترانه همیشه متنی بوده که خواننده با آهنگ میخواند. شما که خودتان دو مجله موسیقی داشتید چقدر روی ترانه مانور دادید که مخاطب ترانه خوب و بد را بشناسد؟
من براساس اعداد و رقم میتوانم بگویم در دو مجلهام رکورددار پرداختن به ترانهسراها بودم. یعنی در هیچ نشریهای در تاریخ مطبوعات ایران به اندازه دو مجله من یعنی «ترانه ماه» و «هفت نگاه» به ترانهسراها و ترانه پرداخته نشد. مثلا صفحه داشتم به اسم تیمهای موفق. هر شماره مفصل درباره یک تیم موفق به تفصیل مینوشتم: تیم ترانهسرا-آهنگساز یا ترانهسرا-خواننده. درباره همه ترانهسرایان خوب هم نوشتم. صفحه تولد یک ترانه داشتیم. مصاحبه با ترانهسراها و میزگردها. مجموعهشان این اتفاق را ایجاد کرد که این دو مجله بیشتر از تمام رسانهها به ترانه پرداختند. از وجه دیگر هم درست است که جامعه ما دانش شعری ندارد و به صورت مستقیم ترانه را تحلیل نمیکند اما اتفاق جالبی در تاریخ موسیقی ما از زمان شکلگیری موسیقی سنتی تا امروز و بیشتر از زمان شکلگیری موسیقی پاپ افتاده که جامعه جایگاه خواننده را براساس ارزش ترانهاش مشخص میکند. تعیین جایگاه خواننده برای مردم براساس صدا و توانایی خواندنش نیست بلکه براساس ترانههایی است که برای خواندن انتخاب میکند. این کاملا ناخودآگاه اتفاق افتاده است. اگر جامعه فرهاد را در مقام بالایی میبیند اول بخاطر کلامی است که فرهاد خوانده.
-قبول دارم. با وجود حجم زیاد ترانههایی که در طول این سالها گفتید که خودتان اشاره کردید بیش از ۷۰۰ ترانه سرودهاید چقدر وسواس داشتید که این ترانهها را به چه کسی بدهید بخواند و اصلا این موضوع چقدر اهمیت دارد؟
من دو سه سال بعد از اینکه وارد عرصه ترانه شدم این مسئله را خیلی مدیریت کردم. خب ابتدا که وارد عرصه هنر میشوید توانایی تعیین سرنوشتتان را ندارید.
-طبعا اول باید خودتان را اثبات کنید.
بله. اما بعد از اینکه جا افتادم این مسئله جزو اولین دغدغههایم در کار کردن بود که خودم در تعیین سرنوشت ترانهام نقش داشته باشم. یعنی ترانهام با صدا و موسیقیهایی همراه شود، که اسمش را ارزش نمیگذارم، اسمش را دارا بودن استانداردهای یک اثر هنری میگذارم که قرار است در ساختارهای موسیقی پاپ تولید شود. نکته بعدی این است که پرکاریام خواست من نبود. اصلا هیچ آدمی در عرصه هنر به خواست خودش نمیتواند پرکار شود. پرکاری به دلیل تقاضایی است که از شما وجود دارد. من اگر بازیگر باشم نمیتوانم اراده کنم که بازیگر پرکاری باشم. باید به من فیلم پیشنهاد شود. در ترانهسرایی هم همین اصل برقرار است. بخاطر علاقه زیاد من به ترانه، ترانهسرایی الویت زندگی من شد. یعنی تبدیل شدم به ترانهسرایی که مهندس کامپیوتر است. ترانهسرایی که روزنامهنگاری میکند. ترانهسرایی که بیزینسهای خارج از هنر میکند. درنهایت همه اینها من ترانهسرا هستم. بخاطر اینکه اصولی در کار کردن داشتم به عنوان مثال داشتن تیمهای درست هنری: که از زمان موسیقی سنتی ایرانی دیدهایم تا موسیقی پاپ دهه ۵۰ که خیلی از خروجیهای خوب حاصل کار ثابت یک تیم با هم بوده است، و من بیشتر معتقد به تیم ترانهسرا-آهنگساز هستم. مسئله دیگری که به آن توجه کردم این بوده که تابع جریانات کوتاهمدت بازاری نشوم. اگر در دورهای جامعه بنظر من مرتکب خطایی میشود و از شکل خاصی از موسیقی یا ترانه استقبال میکند که بنظرم درست نیست، تابع آن جریان نشوم. برای اینکه تابع این جریان نشوم بسیاری از پیشنهادهای کاری را رد کردم که شاید در زمان خودشان تبدیل به کارهای موفقی میشدند. اما معتقد بودم که آن کارهای موفق سم هستند و دوره کوتاهی هم دارند. همیشه سعی کردم ترانههای جدی بگویم.
-همینجا صبر کنیم. ترانه جدی چیست؟
ترانهای که مفهوم در آن اهمیت دارد. از شاعرانگی حرف نمیزنم. منظورم این است که ترانه دارای سوژهپردازی و تحلیل درست باشد. چه درباره عشق است چه درباره اجتماع. و ترانه همزمان با جامعه قدم بردارد. در دورههای مختلف ترانههایی داشتیم که فقط کلماتی همراه با موسیقی بودند و اتفاقا از نظر جامعه هم موفق شدهاند اما خارج از آهنگ، متن ترانه هیچ مفهومی نداشته است. اتفاقی در تاریخ موسیقی جهان در دوره معاصر یعنی ۷۰-۸۰ سال اخیر وجود دارد که موسیقی مصرفی همیشه عمر کوتاهی دارد. در لحظه مخاطب بیشتری دارد اما عمرش کوتاه است. این در همه جهان اتفاق میافتد. در غرب هم ممکن است ریکی مارتین و بکاستریت بویز زمانی مطرح بودهاند و خیلی هم شهرت پیدا کردند ولی الان دیگر وجود ندارند اما پل مککارتنی و التون جان را هنوز گوش میدهند. من همیشه تلاش کردم در بازار حضور پررنگی داشته باشم و در عین حال کارم بازاری نباشد.
-چقدر این امکان را داشتهاید که انتخاب کنید؟
ببینید در هنر پول یا روابط پشت پرده به شما قدرت نمیدهد. موفقیت است که باعث قدرت میشود.
-چون ترانه فیلم هم گفتهاید دوست دارم درباره تفاوت ترانهای که خودتان میگویید با ترانهای که برای یک محصول سروده میشود، حرف بزنید.
در مورد این قضیه میشود خیلی مفصل حرف زد. ترانه فیلم تفاوت بنیادین خیلی مهمی با ترانه خارج از فیلم دارد: ترانه فیلم باید در خدمت روایت قصه باشد. یعنی بخشی از روایت قصه، شخصیتپردازی کاراکترها، بخشی از پیشبرد سلسله حوادث باید توسط ترانه فیلم اتفاق بیفتد که متاسفانه اکثر ترانههای فیلم از این شاخصه محرومند و توجهی به آنها نشده است. در بیشتر فیلمها موقعی که ترانه وارد میشود قصه متوقف میشود و بعد از ترانه قصه دوباره شروع میشود. در سینمای موج نو این اتفاق را مسعود کیمیایی برای اولینبار در «رضا موتوری» ایجاد کرد که اولین ترانه فیلم واقعی است که به شخصیتپردازی و روایت کمک میکند. در ده سال گذشته اتفاق خیلی خوبی افتاده در موسیقی و آن هم این است که سریالها دارای ترانههای تیتراژ هستند و بخشی از موفقیت سریالها مربوط به ترانههایشان شده. اینجا هم آن ترانههایی که به سوژهپردازی سریال توجه کردهاند، ترانه موفقی بوده. آخرین نمونه کارهایی که محسن چاوشی برای «شهرزاد» انجام داد. یعنی هم محسن این دقت را داشته و هم حسن فتحی کسی است که همیشه به ترانه فکر میکند و آن را سهلانگارانه استفاده نمیکند.
-معتقدید که ترانه امروز بهتر از سالهای گذشته است. چطور این را میگویید؟
ترانه در ایران رشد کرده. امروز ترانههای بیشتری نسبت به گذشته نوشته میشود. ترانهسراهای بیشتری داریم. تعداد ترانهسراهای خوب امروز که صحبت میکنیم چند ده برابر گذشته است. درصد تعداد کارهای خوبی که در دهههای قبل منتشر میشد بیشتر بودند. الان درصد تولید آثار خوب کمتر شده. چون ترانه ما پیشرفت کرده اما خوانندهها پسرفت کردهاند. خواننده خوب را براساس معیارهای موسیقایی میگویم. آن زمان ۸۰ درصد خوانندهها خوب بودند امروز ۲۰ درصد خوانندهها.
گفتگو از صوفیا نصراللهی
منبع: روزنامه هفت صبح
عکس از ساقی بلیغ
تاریخ انتشار :۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۶